من خوبم ولی تو باور نکن
با تو نیستم
تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم
.
.
.
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی
تو را کم اورده ام
یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن خیلی چیزها؟
حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند
با این همه واژه چه کنم؟
تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟
باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم
باید خوب باشم
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی
بی حوصله ام
آسمان روی سرم سنگینی میکند
روزهایم کش امده
هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم
باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم
روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند
چون
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد
اما شبها..
وای از شبها
تک تک نجواهای شبانه لا به لای موهایم مانده اند
کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم
لالایی ها پیشکش
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم
آه
و
آه
و بازم آه
خسته شدم از این همه آه
شبها تمام آه ها در سینه منند
ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم
اما حیف که قول داده ام
من خوبم ....من آرامم......
فقط کمی دلواپسم
کاش قول گرفته بودم از تو
که ..........
..............
که حال و روزم نشود این...
تو که نمی مانی برای کسی آنوقت مثل من باید
آرام باشند .....خوب باشند..... قول داده باشند
بیچارها...
...................................................
نترس باز شروع نمیکنم اصلا تمام نشده که بخواهم شروع کنم
همین دلم برایت تنگ شده را هم به تو نمی گویم
تو راحت باش
من خوبم ....من آرامم......
آخر من قول داده ام که آرام باشم
باورت می شود؟ من خوبم